آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

فرشته ی ناز من

حس مادری

1390/11/6 17:05
301 بازدید
اشتراک گذاری

زمانی که مجرد بودم حتی به فکرم یک بار هم خطور نکرد که زمانی من مادر بشوم همیشه از مادر شدن و گرفتاریهایش ترس داشتم و در خود نمی دیدم که من ا ز عهد ی این مهم بر ایم .

بعد که ازدواج کردم باز هم حتی برای یک بار هم که شده فکر مادر شدن نکرده بودم همیشه ترس داشتم از بارداری  ،زایمان ،بچه داری و....مهم تر از همه تربیت شان .

اما الان تمام این ترس و واهمه های ان دوران را به جان می خرم چون در عوض تمام این سختی ها خدا به من دو دختر زیبا و دوست داشتنی داد که  خیلی دوستشان دارم و می پرستمشان و از این بابت شکر گزارم .همه ی وجود من پر از عشق به همسرم و دخترانم شده  حس می کنم تمام وجودم برای این سه عزیز است و دیگر از من و خودم چیزی نمانده همه ی قلب من مال من نیست همه ی جسم من مال من نیست همه ی وجود من ماله من نیست دیگر به خود تعلق ندارم دیگر ترسی ندارم  از اینکه نتوانم !

اینها حس مادریست چقدر ناب و زیباست وقتی تکه هایی از وجودت را می بینی که جلو چشمانت کم کم بزرگ می شوند هر چه انها بزرگتر  می شوندوجود تو کوچک تر و کوچکتر می شود وانوقت دیگر تعلق و وابستگی معنایی ندارد و تو از خود تهی می شوی ........

نمی دانم کیست که به من انرژی میدهد که پیش برو نمیدام کیست که تحمل مرا دو چندان کرده 

هر چه هست زیباست و قابل ستایش امیدوارم من لایق باشم و بتوانم این دو هدیه الهی ، این دو فرشته ی معصوم که مثل گل پاک و مقدس هستند درست پرورش بدهم .

امشب حس عجیبی دارم ...... خوب که به گذشته فکر می کنم می بینم چقدر زود گذشت انگار دیروز بود که من شیوا کوچولو را بدنیا اوردم  و روزهایی که شاهد دندان دراوردنش و راه رفتنش و حرف زدنش بودم  و دو سال بعد که خدا به جمع سه نفره ما آوا را هدیه داد .آوایی که با خود آوای خوش و خوبی همراه داشت اه خدایا چقدر زود می گذرد الان ترس من از ان ترسهای قدیمی نیست ترسم از ان است که مبادا برای شیوا و آوا کم کاری کرده باشم و مادر خوبی نباشم مبادا دل نازکشان را بی دلیل ....مبادا و هزار مبادای دیگر جنس و نوع ترس های من عوض شده ....فقط از تو می خواهم که کمکم کنی می خواهم بهترین مادر دنیا برای شیوا و آوا باشم .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)